زندگی گل زردی است به نام "غم"
مروارید غلتانی است به نام "اشک"
آیینه شکسته ای است به نام "دل"
فریاد رسایی است به نام "آه"
و سرانجام ای یاران
زندگی آش دهن سوزی نیست!!!
گاهی درین غربتی که می رود، حوادث غریبی رخ می دهد .. مثلا تو خیال کن، مرکز اسلامی شیعیان در شهر منچستر دیوار به دیوار کلاب شبانه ی همجنسگرایان ست .. نیمه های شب تاسوعا، خانمی از آن ها، در حالت نیمه مستی، به اداره ی پلیس زنگ زده ست که من از پنجره دیده ام که این همسایه های ما سایکو شده اند و خودشان را دارند به شدیدترین وجه ممکن می زنند .. میان شان هم کودک و زن هست .. و پلیس به سرعت و شدت آمد .. و راستش توضیح دادن سینه زنی و محرم و اینها در یکی دو دقیقه ی سرنوشت ساز ابتدایی، کار آسانی نیست .. و مع الوصف وقتی رفع و رجوع می شود، نشانه ی مراکز درمانی را به بچه ها می دهند که بتوانند با غم و غصه هایشان کنار بیایند! ...
.
.
.
یک حس ِ تمام نشدنی ِ غربت دارد محرم ِ اینجا ..
پ.ن 1: بهم اجازه دادند بدون منبع ذکر کنم این مطلب رو
پ.ن 2: از غربت زیاد دوام نیاوردم که نگم اینجا