تأملی در مناجات شعبانیه 4
یکی از قسمت هایی که همیشه دوستش دارم این قسمت هست
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ
و اگر مرا به آتشم اندرسازی، به دوزخیان گویم که: <منم دوستدار تو!>
البته قبلش این و میگیم
إِلَهِی إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ
معبودا، اگر مرا به جرم و جریرتم گیری، تو را به عفو و گذشتت گیرم؛ و اگر مرا به گناهمگیری، تو را به آمرزشت گیرم؛
میدونید مناجات شعبانیه عشق و عاشقی بنده با معبودش هست
من که عاشق نیستم اما خیلیه که بنده حتی تو آتیش جهنم بگه من و ببینید من هنوز خدا رو دوست دارم
اون وسط داره جلیز ولیز میکنه ها
اما بازم حالیش نیست از بس که محو شده تو معشوقش
.
.
قبلا گاهی که حس دعا داشتم بجای دعاهایی که مربوط به روز خودش یا موقعیت خودش بود
مینشستم مناجات شعبانیه میخوندم
دوسش دارم خیلی
اون وقت ها هر روز میخوندمش
دیگه توفیقش رفت البته خودم باعثش شدم
خلاصه
هنوز که هنوز وقتی میخونمش چیزای جدید میفهمم
پس معلومه هیچی بارم نیست
میدونید تو این دعا
اولش داری سلام میکنی
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خداوندا، برمحمد و خاندان محمد درود فرست
شکر خدا رو میکنی
داری میگی منم خدا
اومدم باهات حرف بزنما
میدونم صدام و میشنوی
وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ
و آن دم که تو را خوانم، دعایم بشنو؛ و چون تو را ندا دهم ندایم بشنو
بعد شروع میکنی از خودت میگی
از بدی های خودت و خوبی های خدا میگی
از ضعف خودت و کمال خدا میگی
از بنده گناهکاری که چیزی نداره جز اعتراف به گناهاش
فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِی
اقرار به گناهانم را وسیلهای برای وصال به تو قرار میدهم
خلاصه خودت و به آب و آتیش میزنی
از اینکه تو کسی و نداری جز خدا
از اینکه فقط به او امید داری
إِلَهِی جُودُکَ بَسَطَ أَمَلِی وَ عَفْوُکَ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِی
معبودا، بخشایندگیات بساط امید و آرزویم گسترد و گذشت تو از کردارم برتر آمد
میخوای یه جور دیگش و برات بگم؟
...
اولش با خدا سلام و احوال پرسی میکنی
شاد و شنگولی
بعد شروع میکنی به حرف زدن
تو داری حرف میزنی و خدا گوش میده
چیزایی که میدونی رو به زبون میاری
شاید یکی از کوچیکی خودت بگی و یکی از بزرگی خدا
اما تازه داره حالیت میشه چه خبره
بعد خودت شرمنده میشی
از این همه لطف و بزرگی خدا
گریت میگیره
دلت میخواد فریاد بزنی و از تنت جدا شی از این همه لطف خدا
از نمک خوردن و نمک دون شکستن
بعد یواش یواش سرت و پایین میندازی
خودت داری کم میاری
میخوای بزنی زیر تمام خواسته هات
میگی اصلا چیزی نمی خوام فقط بدون دوست دارم خدا
میگی من فقط تو رو میخوام
.
.
.
ببخشیدم نمی تونم ادامه بدم فعلا
پ.ن: نظرات بدون تایید هست
فردامشخص میشه