آب و آتش
سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۵۹ ق.ظ
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای |
|
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای |
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت |
|
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای |
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ |
|
چون به هر حال برازنده ناز آمدهای |
آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل |
|
چشم بد دور که بس شعبده بازآمدهای |
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب |
|
کشته غمزه خود را به نماز آمدهای |
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم |
|
مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای |
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست |
|
مگر از مذهب این طایفه بازآمدهای |
۹۱/۰۵/۲۴
حتی سایه ات در هنگام تاریکی تورا ترک خواهد کرد ....!