قبلاها گوشی های موبایل هنگ می کرد
مثلا خاموش می شد صفحه سیاه میشد یا ...
اما در دوره جدید وبلاگ ها اینطور می شند
پ.ن: در جوابت که گفتی منتظری من هر بار نوشتم اما بلاگفا هنگ میکرد
صفحه رو رفرش هم کردم همین شد
قبلاها گوشی های موبایل هنگ می کرد
مثلا خاموش می شد صفحه سیاه میشد یا ...
اما در دوره جدید وبلاگ ها اینطور می شند
پ.ن: در جوابت که گفتی منتظری من هر بار نوشتم اما بلاگفا هنگ میکرد
صفحه رو رفرش هم کردم همین شد
اللهم عجل لولیک الفرج
انگار هر لحظه بیشتر به آخر دنیا نزدیک میشیم
این روزها به جای گفتن من و دلم باید بگم
من و دل دردمند مردم ...
باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک
می زند بانگ منادی که گنهکار کجاست؟
بعضی ها هنوز معنای زندگی و عشق رو نفهمیدن و فقط ادعای فهم می کنند ...
اومدم بنویسم دیدم آخرین پست از سختی پاییز گفتم
نمی دونستم تو دی ماه اول زمستون جان میدم...
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
هر چی کمتر از زندگی بخواهی زندگی گستاخر میشود و بی رحم تر ...
مهر که تمام بشود انگار مهربانی را هم با خودش می برد.
البته برای کسی که مهربانی می بیند نه برای منی که نه تنها مهربان نبود بلکه نامهربانی هم دید .
و نه تنها تمام نمی شود بلکه هم انگار آغاز ماجراست...
پ.ن:
آره پیام داده بودم ... ظاهرا خیلی علاقه ای به ارسال نظرات نداره اینجا
بگذریم ...
مدتی بود تعجب می کردم از اینکه نیستی
پیام میدم جواب نمیدی
پست هات و میخوندم و بهت راجبشون میگفتم
حالت و می پرسیدم ....
نگو دو طرفه بود
من خیلی وقته ازت پیامی دریافت نکردم
نمیدونم مشکل از کجاست
تنها راهی که به ذهنم رسید اینکه پست بزارم
+سلام خواهرم
رسم برادری رو به جا آوردم و اصلا ترک نکردم
اما چه کنم متوجه نشدم که مشکل اینه که نه پیام های تو به من رسید نه پیام های من به تو
امیدوارم بتونی توی اینپست نظر بزاری و بهمنشون بده
هر چه بگذرد ساکت تر می شویم چون دردهایم بزرگ تر شده و توان ناله زدن هم نداریم
وقتی به آرشیو نگاه می کنم باورم نمی شه از گذر زمان
تیر 91 کجا و تیر 98 کجا
البته از سال 90 شروع کردم به نوشتن تو وبلاگ اما سر جریاناتی کامل پاک کردم
پس بهتره بگم تیر 90 کجا و تیر 98 کجا
خرداد پر ماجرا ...
دوباره به خرداد رسیدم و نمی دونم چه رقم میخوره
دنیای وبلاگ ها شده است مثل قبرستان های متروکه ... می روی در قبرستان آرام و تنها قدم می زنی، می نشینی و بلند می شوی و بر می گردی
کار باران همین است؛ می شوید و ... پاک می کند و .... آنقدر می بارد ؛ تا دلت برای تابیدن خورشید ؛ تنگ شود! امّا .... باران آمـــد .... و دیگـــر آرامِ جان نبود!! اینبار آمد و جای غبار، شادی را از هفت سین هایمان، شُست و با خود بُرد! می بینی جانِ جانان؟ نظم دنیا آنقدر بهم ریخته ... که زمین و زمان، به هم رسیده اند! امـــا ؛ مــا هنوز به دردِ نبودنت، نرسیده ایم! دیگر زمین بی پناهی اش را چگونه فریاد کند؛ که قلبِ بی دردِ ما، باورَش کند؟ بی پناهیِ زمین که سهل است... بی پناهی ما را نیز، همه فهمیده اند! جز خودمان. کاش بعد از این باران؛ دلمان، برای خورشیدِ چشمانت کمی تنگ شود ....
بر خلاف بقیه اصلا علاقه ای به عید ندارم
آخر سال که می شود انگار جانم را میگیرند
کاش زودتر این یک ماه تمام شود ...
شده تقدیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
پشتِ یک قلبِ به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخ
شده زنجیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
در میانِ تپشِ آینه پنهان شَوی و
روح و تصویرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
شده در اوجِ جوانی ، با همین ظاهرِ شاد
تا گلو پیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
شده ازاد و رها باشی و تا عمقِ وجود
رام و تسخیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
می شود با همه ی ریشه و رگهایِ تَنت
سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
مهر که مهربان نباشد نتیجه اش می شود فراموش کردن نوشتن در اینجا ...
غربت یعنی که مادر بگوید من نه زنده هایم اینجا هستند نه امواتم ....
رمضان ماه پرده برداری هست
میدونی یعنی چی ؟
شیطان در این ماه هیچ جا نیست
یعنی اینکه میفهمی الکی کارهات و گناهات و مینداختی گردن گول خوردن از شیطان
یعنی انسان
خودت بودی که خطا می رفتی
نفس خودت بوده نه شیطان
میگی نه!
نماز میخونی حواست کجاست؟ شیطان نیست که بیاد دور و برت و حواست و پرت کنه
پس...
از نظر من بالاتر از سیاهی رنگی هست ...
هیچ وقت فکر نکنید بدتر از این چیزی که هست اتفاق نمی افته
دقیقا اتفاق می افته
همین...
پیری و مرگ عجب غصه ی جان فرسایی است
تا جوانیم دعا کن به شهادت برسیم
کودکت بیقرار میپرسد
مادرم این صدای بابا نیست؟
و سکوتی که غرق بغض شده
« پدرت در مسیر تنها نیست»
تا به حال به چیزای زیاد و بی استفاده دور و برت نگاه کردی؟
این بار یه نگاه کن
تا به حال به اینکه خسیس هستی فکر کردی ؟
این بار یه ذره فکر کن
شده یه لباس یه وسیله یه چیزی و داشته باشی و سالها باشه که ازش استفاده نکرده باشی؟
شده نگهش داشته باشی برای روزی که شاید به دردت بخوره
شده نگهش داشته باشی چون حیفه
شده نگهش داشته باشی چون بگی نمیشه انداخت دور که
شده نگهش داشته باشی چون بقیه میگن
شده نگهش داشته باشی فقط برای شاید نگاه کردن هر دو سال یه بار بهش
نمی گم بنداز دور
نمی گم آتیشش بزن
فقط یه نگاه بنداز یه ذره فکر کن شاید کسی محتاجش باشه اما تو سال هاست اونو بی منطق تصاحب کردی
همین
زحمتت دادم، برایت درد سر بودم ببخش
در میان نوکرانت مثل من سربار نیست
به نام عشق ، به نام مدافعان حرم
سرم فدای امام مدافعان حرم
اگر که قسمت من نیست تا حرم بروم
بخوان مرا تو غلاممدافعان حرم
من و توایم که از روزگار بیزاریم
جهان خوش است به کام مدافعان حرم
میان کل جهان در مقابل داعش
زبانزد است قیام مدافعان حرم
فدای غیرت و مردانگی این مردان
فدای لطف و مرام مدافعان حرم
خود حسین و ابالفضل باده میریزند
به نام خویش به جام مدافعان حرم
تاریخ در حال تکرار است
با خود تکرار کن من اگر زمان عاشورا بودم در سپاه دشمن قرار داشتم
من خود مسلم را معرفی میکردم تا او را شهید کنند
من ظلم را میدیدم و می گفتم حق است
اما میترسیدم و پشتیبان کفر میشدم ....
این روزها معنی این جمله را تازه می فهمم
دار فانی را وداع گفت...
کمی به هر کلمه اش فکر کنید
دار
فانی
را
وداع
گفت
.
.
.
خوش به سعادت کسانی که با این دنیای فانی وداع کردند
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
بیمارستان پر از مجروح بود.
حال یکی شون خیلی بد بود رگ هاش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
دکتر اشاره کرد که چادرمو در بیارم راحت تر بتونم مجروح رو جا به جا کنم.
مجروح به من نگاه کرد؛
کمی ازش فاصله گرفتم تا چادرمو از سرم در آرم. احساس کردم که چادرم به جایی گیر کرده.
دیدم چادرم در مشت اون مجروحه. انگار می خواست چیزی بمن بگه.
سرمو نزدیک لباش بردم. به سختی و بریده بریده گفت: من دارم میرم تا تو چادرتو در نیاری. ما برای این چادر داریم می ریم.
نگاهش که کردم هنوز چادرم در مشتش بود که شهید شد.
گفتگوی سیده فاطمه موسوی با خبرگزاری دانشجو
ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن و روز مادر مبارک همتون باشه . عیدی من براتون دعاست.
انسان آدم فراموش کاری است. به قدری که گاهی به یاد نمی آورد یه ثانیه قبل چه چیز را به زبان آورده است.
من انسان هستم
من فراموشکارم
تمام مطالب رمزدار را برای همیشه بسته ام
پاک نمی کنم که یادم نره من کی بود و هنوز کی هستم
عبد عاصی امیدوار
مطالب باز می نویسم اگر بودم
اگر زنده بودم
.
.
.
گاهی آدم قول و قرارهایی میزاره که برای رسیدن به اون قرار از خیلی چیزهاش میگذره
من باید از خیلی از چیزهام بگذرم
به دلیل برخی موارد دسترسی به مطالب رمز را غیر فعال کرده ام
توضیح خواهم داد...