نمیدونم که بیان چه می کنه اما خواستم بدونید که من صفحات رو می خونم نظر میذارم اما طبق گفته هاتون چیزی براتون نمیاد
مدتی بود تعجب می کردم از اینکه نیستی
پیام میدم جواب نمیدی
پست هات و میخوندم و بهت راجبشون میگفتم
حالت و می پرسیدم ....
نگو دو طرفه بود
من خیلی وقته ازت پیامی دریافت نکردم
نمیدونم مشکل از کجاست
تنها راهی که به ذهنم رسید اینکه پست بزارم
+سلام خواهرم
رسم برادری رو به جا آوردم و اصلا ترک نکردم
اما چه کنم متوجه نشدم که مشکل اینه که نه پیام های تو به من رسید نه پیام های من به تو
امیدوارم بتونی توی اینپست نظر بزاری و بهمنشون بده
کار باران همین است؛ می شوید و ... پاک می کند و .... آنقدر می بارد ؛ تا دلت برای تابیدن خورشید ؛ تنگ شود! امّا .... باران آمـــد .... و دیگـــر آرامِ جان نبود!! اینبار آمد و جای غبار، شادی را از هفت سین هایمان، شُست و با خود بُرد! می بینی جانِ جانان؟ نظم دنیا آنقدر بهم ریخته ... که زمین و زمان، به هم رسیده اند! امـــا ؛ مــا هنوز به دردِ نبودنت، نرسیده ایم! دیگر زمین بی پناهی اش را چگونه فریاد کند؛ که قلبِ بی دردِ ما، باورَش کند؟ بی پناهیِ زمین که سهل است... بی پناهی ما را نیز، همه فهمیده اند! جز خودمان. کاش بعد از این باران؛ دلمان، برای خورشیدِ چشمانت کمی تنگ شود ....
بیمارستان پر از مجروح بود.
حال یکی شون خیلی بد بود رگ هاش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
دکتر اشاره کرد که چادرمو در بیارم راحت تر بتونم مجروح رو جا به جا کنم.
مجروح به من نگاه کرد؛
کمی ازش فاصله گرفتم تا چادرمو از سرم در آرم. احساس کردم که چادرم به جایی گیر کرده.
دیدم چادرم در مشت اون مجروحه. انگار می خواست چیزی بمن بگه.
سرمو نزدیک لباش بردم. به سختی و بریده بریده گفت: من دارم میرم تا تو چادرتو در نیاری. ما برای این چادر داریم می ریم.
نگاهش که کردم هنوز چادرم در مشتش بود که شهید شد.
گفتگوی سیده فاطمه موسوی با خبرگزاری دانشجو
ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن و روز مادر مبارک همتون باشه . عیدی من براتون دعاست.
انسان آدم فراموش کاری است. به قدری که گاهی به یاد نمی آورد یه ثانیه قبل چه چیز را به زبان آورده است.
من انسان هستم
من فراموشکارم
تمام مطالب رمزدار را برای همیشه بسته ام
پاک نمی کنم که یادم نره من کی بود و هنوز کی هستم
عبد عاصی امیدوار
مطالب باز می نویسم اگر بودم
اگر زنده بودم
.
.
.
گاهی آدم قول و قرارهایی میزاره که برای رسیدن به اون قرار از خیلی چیزهاش میگذره
من باید از خیلی از چیزهام بگذرم
حتما برات پیش اومده تو زندگی خسته بشی
از همه جا خسته بشی
شاید هم فکر خودکشی هم به سرت زده
حتما برات پیش اومده که اومدی با یکی درد دل کنی اما
وقتی شخص مقابلت مشکلش رو برات میگه تو مهر سکوت میزنی
چون میبینی مشکل اون از مال تو بزرگتره
حتما این قصه رو شنیدی که میگه طرف ناراحت نداشتن کفشش بود اما
میبینه کسی دیگه اصلا پا نداره که بخواد ناراحت کفشش باشه
حتما اینم شنیدی که یه روز همه مردم باید میرفتن تو میدون و مشکلاتشون نشون میدادند
شخصی میره اما تا میرسه میبینه مشکلش چیزی نیست و دستش و تو جیبش نگه میداره
و برمیگرده
همه اینا رو گفتم برای چند تا پیشنهاد یا خواهش یا نمی دونم اسمش رو که هر چی میزارید
ازتون میخوام از مشکلاتتون بگید
بی اسم خودتون و آدرس وبلاگتون
یا اگه دوست دارید برای اینکه شناخته نشید همه رو به اسم خودم یا ( . ) بزنید که معلوم نشه
بزرگترین یا کوچکترین مشکلی که دارید و بنویسید
اگه کسی عضو بیان هست میتونه قبلش از پنل خارج بشه بعد نظر بزاره با هر اسمی که دوست داره
چند تا هدف دارم
1. شاید مشکلات هم و ببینیم دیدمون نسبت به زندگی بهتر بشه
2. شاید مشکلات هم و ببینیم بیشتر شاکر خدا بشیم
3. شاید مشکلات هم و ببینیم برای هم دیگه بیشتر دعا کنیم
توضیح : این پست عمومی هست و نظراتش بدون تأیید و جوابی هم به نظرات نمی دم
عروس یه آخوند بود. با یه هیجانی اومد گفت: میدونی حاج آقا فلانی مجلس،... تومن میگیره؟
گفتم اول اینکه منبع خبرت کجاست؟ معلوم نیست چقدر راست باشه. امام علی میگن: اگر هر چیزی رو که شنیدی، بازگو کنی، دروغگو هستی!
دوم اینکه چرا نقلش میکنی؟
گفت: چون مردم باید بدونن!
گفتم: مردم می دونن فلان استاد دانشگاه برای یه سمینار چقدر می گیره؟ برای یه مجلس خصوصی، چقدر میگیره؟
گفت: خب اونها درس خوندن!!!!!
گفتم عزیز من ! شوعر من، از داداشم که الان دکتراشو گرفته، بیشتر درس خونده! ولی هنوز به پای حاج آقایی که اسم بردی، نرسیده!
----------------------------
پ.ن1: کی براش مهمه فلان دکتر چقدر حق ویزیت میگیره؟ چقدر حق عمل!
کی براش مهمه فلانی کلاس خصوصی هاش رو ساعتی چند حساب میکنه
اما اگر بشنویم یه آخوند، یه معلم قرآن، یه مفسر نهج البلاغه، یه مفسر قرآن، یه استاد اخلاق که سالها عمرش رو به تحصیل و تحقیق و مطالعه و گاها تدریس سپری کرده، مبلغی برای جلساتش میگیره، نچ نچمون بلند میشه! از اون آدم زده میشیم! دیگه پای منبرش نمیریم!
من موافق مادیگرا شدن آدمها نیستم! چه دکترش، چه آخوندش. اما چرا حاضریم برای همه چیز! برای همه چیز پول خرج کنیم جز برای دینمون؟ نمی دونم قبل از انقلاب که حکومت دینی نبوده، مردم چقدر برای دین خودشون و بچه هاشون پول خرج می کردن اما شاید یکی از دلایل اینه که حکومت رو مسئول حفظ دین بچه هامون میدونیم! برای همین رهاشون میکنیم و هر هزینه ای توی این زمینه ، به نظرمون گزاف و غیر قابل قبول میاد!
خانواده های شیعه لبنانی، وقتی بچشون به سن تکلیف نزدیک می شه، یه معلم خصوصی براش میگیرن تا عقاید و احکام اسلامی رو براش به روشنی بیان کنه و جا بندازه!
اینطوریه که جوونهای لبنانی اینقدر تو عقایدشون محکمن و طوفانم تکونشون نمی ده!
پ.ن2: الجمدلله خدا اینقدر به همون اندکی که «او» به خونه میاره، برکت میده که اموراتمون بگذره و من سنگ خودم رو به سینه نزنم! مطلبی که حق بدونم می گم حتی اگر به ضررم باشه. بالا سری هم شاهده!
اگر بشنوید یه طلبه با چه مبلغ اندکی داره زندگی میکنه، احتمالا باور نمی کنید!
پس لطفا حرفامو خارج از کلیشه های ذهنی بخونید. بعد اگر غلط دونستین، گردن من از مو باریکتر!
توضیح: با اجازه از صاحب وبلاگ کپی کردم
وبلاگی به اسم " من، او، ... "
حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت
دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت
حکایت کسی است که زجر کشید ،اما ضجه نزد
زخم داشت و ننالید
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت
حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست !
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود.
در میان قنوت چشمانم
عکس یک قبر خاکی افتاده
سنگ غربت، شکسته بغضم را
دیده ام صبر خود ز کف داده
کاروان دل شکسته ی من
رهسپار سینه بقیع ویران است
زائرم، زائر امامی که
از غمش سینه بیت الاحزان است
امام باقر (ع) فرمودهاند:
هیچ کس از گناهان سالم نمیماند، مگر اینکه زبانش را نگه دارد.
(بحارالانوار، دار احیاء التراث العربی، ج 75، ص 178)
حرف های نگفته ای دارم
که فقط با تو میزنم آقا
آمدم باز درد و دل کنم
کفتر خسته ات منم آقا
حرف هایی ز جنس دلتنگی
و نگاهی به دست های شما
نذر مادر که گفته بود آقا
بچه آهوی من فدای شما
بچه آهویتان شدم آقا
می شود ضامن نگاهم شی
من همین خادم حرم باشم
تا همیشه تو پادشاهم شی
دست خالی رسیده ام از راه
نکند رد کنی مرا آقا
دوست دارم کبوتر جلدِ
شهر مشهد کنی مرا آقا
چقدر دوست داشتم امسال
مثل هر سال زائرت باشم
شاید آقا دلت نمی خواهد
منِ بدحال زائرت باشم
باشد آقا نخواستی من را
می روم گوشه ای و گم میشم
اصلا آقا دخیلِ دستانِ
بانوی مهربان قم میشم
باشد آقا نخواستی من هم
کرم ناب حس کنم... باشد
نمی آیم حرم که یک موقع
حرمت را نجس کنم باشد...
شوق مشهد دوباره قلبم را
شب میلاد کنده و برده
خوش به حال کسی که امشب شام
از غذای حضرتی تان خورده
گفت سلطان که زائری دارم
که به گنبد نشسته زل زده است
زودتر حاجتش دهید او از
سمت باب الجواد آمده است...
چشم من زل زده به خورشیدن
چقدر گنبد شما زیباست
من حسودیم میشود آقا
به کبوتر... که رفته آن بالاست
بانگ نقاره خانه می گوید
فلجی ، هر دو پاش دادی تو
من حسودیم میشود آقا
به کسی که شفاش دادی تو
آن طرف های پنجره فولاد
ناله ها بود پا گرفت و رفت
من حسودیم میشود آثا
زائری کربلا گرفت و رفت
هر دفعه پخش زنده های حرم
با دلی زار تا که میبینم
من حسودیم میشود آقا
زائران تو را میبینم
فعل ما در کنارتان آقا
ما نبودیم میشود کلاً
اهل مشهد همین که میبینم
من حسودیم میشود کلاً
صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان
شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان
یا رَبِّ اِنَّکَ تَدْعُونى فَاُوَلّى عَنْکَ وَ تَتَحَبَّبُ اِلَىَّ فَاَتَبَغَّضُ اِلَیْکَ
بر من اى پروردگارم تو مرا مى خوانى ولى من از تو رومى گردانم و تو به من دوستى مى کنى ولى من با تودشمنى مى کنم و تو
وَ تَتَوَدَّدُ اِلَىَّ فَلا اَقْبَلُ مِنْکَ کَاَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ عَلَیْکَ فَلَمْ یَمْنَعْکَ ذلِکَ
به من محبت کنى و من نپذیرم گویا من منتى بر تو دارم و باز این احوال بازندارد تو را از
مِنَ الرَّحْمَهِ لى وَالاْحْسانِ اِلَىَّ وَالتَّفَضُّلِ عَلَىَّ بِجُودِکَ وَکَرَمِکَ
مهر به من و و احسان بر من و بزرگواریت نسبت به من از روى بخشندگى و بزرگواریت
فَارْحَمَ عَبْدَکَ الْجاهِلَ وَجُدْ عَلَیْهِ بِفَضْلِ اِحْسانِکَ اِنَّکَ جَوادٌ کَریمٌ
پس بر بنده نادانت رحم کن و از زیادى احسانت بر او ببخش که براستى تو بخشنده و بزرگوارى
تبریک دست خالی ما را با سخاوت بی حدت بپذیر
تولدت مبارک
فرانک.
ما چاکرتیم رفیقچه خبریجات؟ کار و بار؟ زندگی؟ دوستان؟ آشنایان؟سایر بستگان
قبل از هر چیزی میگم که این ایده فاطی بوده و اجراش از منپس من هیچ کارم قرار شده فاطی به همه بچه ها بگه که بیان اینجاو هر چی دوست داشتن بهت بگن نظرات هم بازه و نیاز به تأیید نداره و هر کی نظر داده رو میتونی ببینی.
میدونی که من اصولا بلد نیستم عین این باکلاسا بنویسم یا قلم نوشتن ندارم.خیلی فکر کردم چی بزارم چی بنویسم اولش میخواستیم خیلی خاص باشه اما نشد. چون یه سری چیزا پیش اومد که کلا منو فاطی نشد انجامش بدیم. انشالله وقتی دیگه. خوب توکه معرف حضور بچه های وبم هستی منم که نظرم و قبلا دادم راجبت راستی این حرفا چه ربطی داشت حالا؟
من خودم نفهمیدم تو فهمیدی؟
نه اینکه تا حالا پست عمومی ننوشتم بی جنبه شدم الان مث این ندید بدیدا شدم خلاصه.
تنها چیزی که دیدم شاید به تولدت بخوره این بود دیگه ببخشید خیلی خاص نیست.
ارزش " یک سال " را دانش آموزی که مردود شده میداند.
ارزش " یک ماه " را مادری که فرزندش نارس به دنیا آورده میداند.
ارزش " یک هفته " را سردبیر یک هفته نامه میداند.
ارزش " یک ساعت " را عاشقی که انتظار معشوقش را میکشد میداند.
ارزش " یک دقیقه " را شخصی که از قطار جا مانده میداند.
ارزش " یک ثانیه " را آنکه از تصادفی مرگبار جان در برده میداند.
... به یاد داشته باش ...
که زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند.
راستی اینم دوست داشتم بزارم اینجا گفتم شاید تو هم دوسش داشته باشی
راستی اصلا من این همه واس چی حرف زدم؟ اها می خواستم بگم سالگرد عروسیت مبارک
اها نه این نبود میخواستم بگم تولد فرزندت مبارک
اها نه میخواستم بگم تو خجالت نمی کشی وبت و بستی؟
بیخی خلاصه میخواستم یه چی بگم دیگه
اها راستی اینم بستنی تولدت
آخ نه میخواستم کیک بزارم یعنی این
خب من سهمم و بر داشتم بقیش مال تو و بچه هاست
فش نده مردم آزارم خودتی اصاب ندارما
راستی این قیافه بچه هاست قبل از گذاشتن این پست و احتمالا وقتی بیان اینجا این طوری هستند
خوب در پایان از خودم فاطی دوستان آشنایان وابستگان کسبه وبلاگ بچه های بلاگفا و بیان و سایر بستگان تشکر میکنمکه ما رو همراهی کردن.
خب مهمونی تموم شد بفرمایید برید دیگه
انا لله و انا الیه راجعون...
حضرت آیت الله خوشوقت امروز صبح به رحمت خدا رفتند.
برای شادی روح این عالم ربانی و استاد اخلاق فاتحه ای قرائت کنید.
پ.ن: چند روز نیستم اومدم به همتون سر میزنم و میگم.
صبر خوب است و مخواه از عاشقی این خوب را
پیش ازین هرگز نفهمیدم غم ایوب را
خوانده ام در چهره ی مردم همین امروز هم
حرف های مفت بعد از تو به من منسوب را
با وجود طعنه هاشان ظاهرم شاد است آه
بید از داخل به نرمی می تراشد چوب را
دستمالت را نکش بر پلک هایم بیهوده است
سرمه ام لو می دهد چشمی که شد مرطوب را!
تا بدانم چندمین روز است ترکم کرده ای
می شمارم شیشه های خالی مشروب را
هر دو بعد از تخته نرد زندگی خندیده ایم
می توان از خنده هامان حدس زد مغلوب را
حرف هایت را غزل کن با سکوت از من نگیر
لااقل این عشق بازی کردن مکتوب را
*(صادق فقانی - اهل مازندران -بابل-)*
پ.ن: در نظرات دوست خوبم ابراهیم واسم نوشت... ممنونم ازت رفیق
هست پنهان در نهان هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری بزرگ
روز و شب ما بین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
ای بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
هر که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
هر که از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان می نماید، گرگ هست
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را می درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایی می کنند
این ستمکاران که با هم همرند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
ملول از ننگ هستی و از زندگی سیرم
اگر جان از تن انسان چو بیرون رفت میمیرد
ندارم جانی اندر تن چرا آخر نمیمیرم
گریزانی چرا ای مرگ ای صیاد دام افکن
شکار آمد به پای خود چه غم داری بزن تیرم
بیا دستم به دامان تو دستم را بگیر امشب
وگرنه انتقام زندگی را از تو میگیرم
بیا و دست بردار ای فلک از بازی جانم
ورق برگشت بازنده تویی در دور تقدیرم
اگر چه عمر کوتاهم برای عاشقی کم بود
بیا ای زندگی بگذر دم آخر ز تقصیرمخیلی وقته که دیگه نه با کسی حرف میزنم و نه جایی می نویسم
چند روزه دارم به اینجا ور میرم و سرم و گرم میکنم
اینجا حرف نمی زنم
فقط حرفایی که حافظ باهام میزنه و مینویسم
همین
توضیح:
از وقتی سکوت کردم ، هر وقت دلتنگ بشم و دوست داشته باشم کسی باهام حرف بزنه تفعل به حافظ میزنم
تفریبا هر شب یا روزی دوبار باهام حرف میزنه
همدم خوبی شده واسم
اگه او هم چیزی نگه عیب نداره
خدا هست
خدا همیشه هست
من راضیم