بی ساقی و بی شاهد و بی مطرب و نی
شوریده و مستیم چو مستان خراب
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای میریزم برایت ، توی فنجانی که نیست
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز می خندم که : خیلی ! گرچه می دانی که نیست
شعر میخوانم برایت ، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن می شود ، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک میریزم ، در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها میشوم ، با یاد مهمانی که نیست
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی، کار آسانی که نیست