عبد عاصی امیدوار

من و دلم 137

چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۴۰ ب.ظ

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست 


می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی

چای میریزم برایت ، توی فنجانی که نیست 


باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟

باز می خندم که : خیلی ! گرچه می دانی که نیست 


شعر میخوانم برایت ، واژه ها گل می کنند 

یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیست

 

چشم میدوزم به چشمت، می شود آیا کمی 

دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست؟


وقت رفتن می شود ، با بغض می گویم نرو 

پشت پایت اشک میریزم ، در ایوانی که نیست 


می روی و خانه لبریز از نبودت می شود 

باز تنها میشوم ، با یاد مهمانی که نیست 


رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است 

باور این که نباشی، کار آسانی که نیست 

۹۴/۱۱/۰۷
عبد عاصی امیدوار
-->