عبد عاصی امیدوار

۴ مطلب با موضوع «قرآن» ثبت شده است

سوره لقمان بسیار سوره جالبی هست 

از هر نظر که تصور بکنید 

یعنی خط به خطش رو میشه باهاش رفت تو یه دنیای دیگه و سیر کرد

امشب کلا به آیاتی بر خوردم که نمی دونستم بخندم 

یا گریه کنم 

گاهی هم از خجالت نمی دونستم چی کار کنم 

اون وقت بود که دوست داشتی زمین باز کنه

پیشنهاد میکنم خیلی این پست رو نخونید 

بزارید برای آرامش خودم بنویسم

همه چیز از این آیه شروع شد

وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ

و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم

یعنی تا حالا نشده من با پدر و مادرم بد حرف بزنم؟

خاک تو سرم ...

اون زمانی که صدام و براشون بردم بالا

خاک...

با خودم میگفتم انشالله حلالم میکنند 

اما این و کجای دلم بزارم ؟

حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فی‏ عامَیْنِ

مادرش او را با ناتوانی روی ناتوانی حمل کرد ( به هنگام بارداری هر روز رنج و ناراحتی تازه ای را متحمّل می شد ) ، و دوران شیرخوارگی او در دو سال پایان می یابد

بعد با خودم گفتم میخوای نوکرش بشی؟

اما مگه میشه ذره ای از اون 9 ماه رو جبران کنی؟

بعد با خودم گفتم تو نمی تونی جواب محبت مادرت رو بدی

چطور میخوای جواب محبت خدا رو بدی؟

اون وقتایی که لگد میزدی تو دلش و مادرت نمی خوابید چون داشت تو رو پروش میداد

یا اون زمانی که تکون نمی خوردی مادر دلش هری میریخت که نکنه چیزیم شده 

یا خدا...

أَنِ اشْکُرْ لی‏ وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصیرُ

( آری به او توصیه کردم ) که برای من و برای پدر و مادرت شکر بجا آور که بازگشت ( همه شما ) به سوی من است!

شرمندتم خدا

نه شکر تو رو بجا میارم 

نه جبران محبت پدر و مادرم رو میکنم 

پدرم وقتی رفتم مدرسه خرجم نداد؟

وقتی بزرگ شدم مردونگی رو یادم نداد؟

وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بی‏ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ

و هر گاه آن دو ، تلاش کنند که تو چیزی را همتای من قرار دهی ، که از آن آگاهی نداری ( بلکه می دانی باطل است ) ، از ایشان اطاعت مکن ، ولی با آن دو ، در دنیا به طرز شایسته ای رفتار کن و از راه کسانی پیروی کن که توبه کنان به سوی من آمده اند

این آیه واسه امسال من است 

کسی که همه چیزش رو براهه که هیچ وقت در مورد پدر و مادرش که رفتار ناشایستی انجام نمیده

این مال کسایی که پدر و مادر شاید کمی اونطور که میخوایم نباشند

خدا میگه بنده 

حواست رو جمع کن

دیدی قبلش راجبه مامانت چی گفتم 

الان بهت میگم باید درست حرف بزنی 

حتی زدنت ،حتی بدترین کارها رو باهات انجام دادند 

باید باهاشون با احترام رفتار کنی

فقط حق داری اگه خلاف حرف من بهت گفتند و ازت خواستند انجام بدی

انجام ندی اون هم با احترام نه با بی احترامی

شاید با خودم بگم ای بابا 

حالا مثلا یه باری بابام من و زد و من ساکت بودم 

من سرم زیر گرفتم 

اما چه فایده 

میدونی خدا چی میگه؟

یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی‏ صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ

پسرم! اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی ( کار نیک یا بد ) باشد ، و در دل سنگی یا در ( گوشه ای از ) آسمانها و زمین قرار گیرد ، خداوند آن را ( در قیامت برای حساب ) می آورد خداوند دقیق و آگاه است!

میبینی برام داره سنگ تموم میزاره 

همه جا هوام و داره

اما من چی بنده هستم ؟

بعد میگه بنده من 

وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ

و در برابر مصایبی که به تو می رسد شکیبا باش

حالا بماند که صبر خودش یه ماجرای جدا داره که شاید بعدا مفصل بگم راجبش

اما حس میکنم خدا داره با این حرفش میگه آروم باش بنده من 

من پیشتم 

عیب نداره حالا 

وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ

( پسرم! ) با بی اعتنایی از مردم روی مگردان ، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست ندارد.

به خودم فکر کردم

زمانی که بی علت از کسی خوشم نمیومد و به زور جوابش رو میدادم 

یا کلا باهاش برخورد نمی کردم

حالا که فکر میکنم میبینم که همش غرور بوده

مگه من کی هستم که از کسی بی علت خوشم نمیاد

این مورد زمانی پیش میاد که من خودم رو بالاتر میدونم و اون رو پایین تر

حالا باید بشینم فکر کنم ببینم دیگه چه هنر نمایی هایی انجام دادم 

تو رفتار 

تو صحبت ...

همه اینا به کنار 

چیزی که خیلی من و به فکر برد این بود

وَ اقْصِدْ فی‏ مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمیرِ

( پسرم! ) در راه رفتن ، اعتدال را رعایت کن از صدای خود بکاه ( و هرگز فریاد مزن ) که زشت ترین صداها صدای خران است.

به خر فکر کردم

به این که هیچ حرفی نمی تونه بزنه 

فقط با صدای بلند عرعر میکنه

یعنی همه چیزش با داد است 

و اصولا هم چیزی نداره برا گفتن 

حالا ببین خدا چی میگه

میگه وقتی فریاد میزنی یعنی حرفی برای گفتن نداری

یعنی داری مثل خر...

حواسم باشه هر فریادی صدای خر نیست 

۴ نظر ۳۰ مهر ۹۲ ، ۱۹:۴۵
عبد عاصی امیدوار

گاهی وقتا خیلی چیزا رو میدونم اما خب ... با اینکه میدونم یادم میره 

این فراموشی هم دقیقا زمانی پیش میاد که نباید پیش بیاد

مثل اینکه شادم و میرم سرخوشانه یکی و نصیحت میکنم یا حرفی، چیزی بهش میگم

بعد به 1 روز نمیگذره میبینی یا خدا

چرا این طور شد

بعد که میگذره میبینی بعله

فلان روز به فلانی خودم این حرف و زدم و الان موقعش شده که ببینم راست میگم یا دروغ

کی میخواد ببینه؟

خب معلومه خدا 

بعدش هم ممکنه همین خدا بخواد به بنده های دیگش من و نشون بده و بگه

این و ببین همونیه که حرف زد

ببین عمل نمی کنه

فقط حرف میزنه 

پس بیخیالش باش برو دنبال کسی که حرف و عملش یکی باشه 

یعنی جزئی ترین چیزهای این دنیا به هم ربط داره 

حالا چی شد به اینجا رسیدم ؟

این و دیدم 

أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ

وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ

آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: «ایمان آوردیم» ، به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد؟!

ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم ( و اینها را نیز امتحان می کنیم ) باید علم خدا درباره کسانی که راست می گویند و کسانی که دروغ می گویند تحقق یابد!

حالا نکته جالب ترش اینجا بود که بنده اصلا این آیه رو امروز ندیدم آیه ای که امروز دیدم این بود

اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ

برای شما جز خدا ، ولی و یاوری نیست!

اصل ماجرا از این آیه شروع شد برای خودم

داشتم به داشته هام فکر میکردم 

راستش خیلی خیلی خیلی وقته که به این آیه ایمان راسخ پیدا کردم

خیلی شده کسی باهام بوده

اما باز همیشه حس تنهایی میکنم در کنارش

شاید پدرت ، مادرت ، خواهر و برادرت ، دوستت ، اصلا همسر و بچه هات باهات باشند

اما یه جایی یه روزی میشه که با وجود اینا هم باز تنهایی

اینجاست که میگیم همه تنهاییم 

یعنی محاله کسی و پیدا کنی که بگه نه من اینطور نیستم 

چون هیچ وقت نمیشه که همه اینا همیشه باهات باشند 

یا همیشه درکتت کنند 

یا وقتی نیازشون داری همیشه در کنارت باشند

خیلی پیش میاد که به یکیشون نیاز داری و نیستند

و اینجاست که دقیقا میری سمت خدا

یعنی با خودت با تمام وجودت میگی خدایا تو فقط همیشه با منی

هر وقت بخوام 

هر وقت نیاز داشته باشم 

تو با منی

فقط خیلی خوبه که تو تنهاییامون نریم پیشش

تو اوج شلوغی هم باهاش باشیم 

خودم سعی میکنم در همه حال باهاش باشم 

چطوری؟

در اوج شادی و خوشی هام یادم بهش باشه

چطوری؟

شکر نعمت کنم

چطوری؟

فقط میگم الحمدلله از این نعمت 

میگم من یادمه تو این نعمت رو دادی بهم

که اگه تو نمی دادی الان اینطور نبودم 

اینا رو میگم

که وقتایی که تنهام خیلی حس خجالت نداشته باشم و بگم شرمنده فقط تو ناخوشی هام میام 

بازم میگم من همیشه اینطور نیستم 

فقط سعی میکنم اینطور باشم

چون میدونم برای کوچکترین حرفم باید امتحان بدم 

تذکر به خودم : 

مراقب کلام و رفتارت باش چون

زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست ، زنگ بعد حساب دارم 

۲ نظر ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۲:۳۰
عبد عاصی امیدوار

الان که داشتم می خوندم چیزی من و به فکر فرو برد

میدونید که تو نوشته هام مخاطبم خودم هستم 

رسیدم به این آیات

الَّذی خَلَقَنی‏ فَهُوَ یَهْدینِ

وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی‏ وَ یَسْقینِ

وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ

وَ الَّذی یُمیتُنی‏ ثُمَّ یُحْیینِ

وَ الَّذی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لی‏ خَطیئَتی‏ یَوْمَ الدِّینِ

رَبِّ هَبْ لی‏ حُکْماً وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحینَ

خب من که عربی نمی فهمم زیاد پس معنیش رو میخونم 

تا بفهمم خدا داره بهم چی میگه 

وقتی معنیش رو دیدم زیاد نفهمیدم 

چند بار خوندم 

مدام رفتم آیه های قبل رو خوندم تا دوزاریم افتاد

معنیش این بود

او دشمن انسان نیست، بلکه پروردگارى مهربان است; او مرا آفریده و همو مرا به نعمت هاى این جهان و جهان دیگر هدایت مى کند،

و اوست که به من خوراک و نوشیدنى مى دهد،

و هنگامى که بیمار شوم تنها او مرا شفا مى دهد،

و اوست آن که مرا مى میراند و سپس زنده ام مى کند،

و آن که امید دارم در روز جزا گناهم را بر من ببخشاید.

پروردگارا، دانش معارف دین و شناخت کردار درست را به من عطا کن و مرا به صالحان ملحق ساز

با خودم نشستم فکر کردم تا حالا شده از خدا این طور تعریف کنم

بگم خدای من این طوره

دروغ چرا زیاد یادم نیومد

و این یعنی ازین کارا نکردم

خجالت کشیدم 

یادم اومد که گفتم من زحمت کشیدم و خودم میخرم و میپوشم و میخورم 

تازه گاهی غصه میخورم فردای نیومده چی بخرم و بپوشم و بخورم

یادم اومد که گفتم خدا فلان جا فلانی رو شفا نداد

یادم اومد که گفتم خدا فلانی رو کشت و زنده نزاشت بمونه

یادم اومد که گفتم خدا اون دنیا به بسم الله من و میندازه تو آتیش جهنم 

یادم اومد که گفتم....

بسه به اندازه کافی خجالت کشیدم

خدایا من و ببخش لطفا

۷ نظر ۱۹ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۹
عبد عاصی امیدوار

نمی دونم قرآن رو با معنی میخونید یا نه

اما سعی کنید با معنی بخونید . شده یه آیه 

در ادامه پست های " الحمدلله " امروز تو قرآن چیزی و دیدم که به شخصه خیلی خجالت کشیدم

یعنی وقتی به کوچولو توی زندگیم و دور زدم دیدم بعله منم جز اینا هستم

وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً

و چون در دریا شما را سختی و آسیبی رسد ( که سبب ترس از غرق شود ) همه آنهایی که ( به پرستش ) می خوانید ( از فکرتان ) محو می شود ، جز او ( که فقط توجه به او می ماند ) و چون شما را نجات داده به خشکی رساند ، روی می گردانید و انسان همواره بسیار ناسپاس است.

اگه روزی چشام باد کرد و دق کردم از این موضوع اصلا عیب نداره 

یعنی بشینم غصه بخورم و بگم خاک تو سرت

این همه لطف داره این همه هوات و داره بعدش تازه اگه بر وفق مرادت نباشه برگردی منت بزاری و براش شاخ و شونه بکشی؟

ازین کارا خیلی کردما

یعنی ازین نمک خوردن و نمک دون شکستن

اینکه مثلا عزیز آدم مریض باشه و دکتر عملش کنه و تو پشت در اتاق عمل

یه دم خدا رو صدا بزنی و نزر و نیاز کنی و صلوات بفرستی

بعد که دکتر میگه همه چی خوبه بری گل و شیرینی بگیری و دست دکتر و ماچ کنی و 

بعدش همه به خوبی و خوشی بریم خونه و زندگیمون و بکنیم

دریغ از یه ذره نگاه به اوستا کریم

راست گفتی خدا

من عبد خیلی ناسپاسم 

هنوزم هستم 

۳ نظر ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۹
عبد عاصی امیدوار
-->