عبد عاصی امیدوار

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

دردم از یار است و درمان نیز هم

 

دل فدای او شد و جان نیز هم

این که میگویند آن خوشتر ز حسن

 

یار ما این دارد و آن نیز هم

یاد باد آن کو به قصد خون ما

 

عهد را بشکست و پیمان نیز هم

دوستان در پرده میگویم سخن

 

گفته خواهد شد به دستان نیز هم

چون سر آمد دولت شبهای وصل

 

بگذرد ایام هجران نیز هم

هر دو عالم یک فروغ روی اوست

 

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

اعتمادی نیست بر کار جهان

 

بلکه بر گردون گردان نیز هم

عاشق از قاضی نترسد می بیار

 

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم

محتسب داند که حافظ عاشق است

 

و آصف ملک سلیمان نیز هم

۲ نظر ۳۱ تیر ۹۱ ، ۲۰:۱۳
عبد عاصی امیدوار

ای غایب از نظر به خدا میسپارمت

 

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک

 

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محراب ابرویت بنما تا سحرگهی

 

دست دعا برآرم و در گردن آرمت

گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی

 

صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت

خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب

 

بیمار بازپرس که در انتظارمت

صد جوی آب بستهام از دیده بر کنار

 

بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت

خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد

 

منت پذیر غمزه خنجر گذارمت

میگریم و مرادم از این سیل اشکبار

 

تخم محبت است که در دل بکارمت

بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل

 

در پای دم به دم گهر از دیده بارمت

حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست

 

فی الجمله میکنی و فرو میگذارمت

۵ نظر ۳۰ تیر ۹۱ ، ۰۱:۳۵
عبد عاصی امیدوار

سبت سلمی بصدغیها فوادی

 

و روحی کل یوم لی ینادی

خدارا بر من بیدل ببخشای

 

و واصلنی علی رغم الاعادی

نگارا در غم سودای عشقت

 

توکلنا علی رب العبادی

امن انکرتنی عن عشق سلمی

 

تزاول آن روی نهکو بوادی

که همچون مت به بوتن دل و ای ره

 

غریق العشق فی بحر الودادی

به پی ماچان غرامت بسپریمن

 

غرت یک وی روشتی از امادی

غم این دل بواتت خورد ناچار

 

و غر نه او بنی آنچت نشادی

دل حافظ شد اندر چین زلفت

 

بلیل مظلم و الله هادی

۴ نظر ۲۸ تیر ۹۱ ، ۲۳:۰۲
عبد عاصی امیدوار

چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید

ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید

نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل

چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید

حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست

که شمهای ز بیانش به صد رساله برآید

ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت

که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید

به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود

خیال باشد کاین کار بی حواله برآید

گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان

بلا بگردد و کام هزارساله برآید

نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ

ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید



۲ نظر ۲۸ تیر ۹۱ ، ۱۴:۲۷
عبد عاصی امیدوار

گر چه ما بندگان پادشهیم

پادشاهان ملک صبحگهیم

گنج در آستین و کیسه تهی

جام گیتی نما و خاک رهیم

هوشیار حضور و مست غرور

بحر توحید و غرقه گنهیم

شاهد بخت چون کرشمه کند

ماش آیینه رخ چو مهیم

شاه بیدار بخت را هر شب

ما نگهبان افسر و کلهیم

گو غنیمت شمار صحبت ما

که تو در خواب و ما به دیده گهیم

شاه منصور واقف است که ما

روی همت به هر کجا که نهیم

دشمنان را ز خون کفن سازیم

دوستان را قبای فتح دهیم

رنگ تزویر پیش ما نبود

شیر سرخیم و افعی سیهیم

وام حافظ بگو که بازدهند

کردهای اعتراف و ما گوهیم

۱ نظر ۲۷ تیر ۹۱ ، ۲۰:۴۳
عبد عاصی امیدوار

خیلی وقته که دیگه نه با کسی حرف میزنم و نه جایی می نویسم

چند روزه دارم به اینجا ور میرم و سرم و گرم میکنم

اینجا حرف نمی زنم

فقط حرفایی که حافظ باهام میزنه و مینویسم

همین

توضیح:

از وقتی سکوت کردم ، هر وقت دلتنگ بشم و دوست داشته باشم کسی باهام حرف بزنه تفعل به حافظ میزنم

تفریبا هر شب یا روزی دوبار باهام حرف میزنه

همدم خوبی شده واسم

اگه او هم چیزی نگه عیب نداره

خدا هست

خدا همیشه هست

من راضیم

۹ نظر ۲۷ تیر ۹۱ ، ۱۳:۲۴
عبد عاصی امیدوار
سلام...

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۱ ، ۱۴:۳۴
عبد عاصی امیدوار
-->