عبد عاصی امیدوار

به خدا می​سپارمت

جمعه, ۳۰ تیر ۱۳۹۱، ۰۱:۳۵ ق.ظ

ای غایب از نظر به خدا میسپارمت

 

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک

 

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محراب ابرویت بنما تا سحرگهی

 

دست دعا برآرم و در گردن آرمت

گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی

 

صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت

خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب

 

بیمار بازپرس که در انتظارمت

صد جوی آب بستهام از دیده بر کنار

 

بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت

خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد

 

منت پذیر غمزه خنجر گذارمت

میگریم و مرادم از این سیل اشکبار

 

تخم محبت است که در دل بکارمت

بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل

 

در پای دم به دم گهر از دیده بارمت

حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست

 

فی الجمله میکنی و فرو میگذارمت

۹۱/۰۴/۳۰
عبد عاصی امیدوار

نظرات  (۵)

غم این فاصله ها را نتوان گفت به چند

تن این تشنه لب من نشود شاد به قند‍‍

بارالها من از این چشمه پررونق عشق

خواهم آن جرعه که من را کند آزاد ز بند ...
مهمونی مهربون درراهه.
آره شناختم.از کجا فهمیدی آدرستو از کجا پیدا کردم.متن هات خیلی قشنگه.
============================================
اومدی ببنی داداش گمنام مسعود کیه

تو زیبا میبینی
وگرنه...
بگذریم
چه خبرا نمیای دیگه
=================================
مگه میشه من نیام؟؟؟؟
فقط ساکتم
میام هر روز
اما نمیدونم چی بگم
عروسی مان خوب برگزار شد…
حالا در خانه خودمان نشسته ایم و این اولین شب آرامش ماست…
هنوز لباس عروس و کت شلوار دامادی بر تن مان است…
خسته ایم و این شیرین ترین خستگی دنیاست که پس از سال ها به هم رسیده ایم…
با همان لباس عروس برمیخیزد و ۲ نخ سیگار میاورد و روی پاهایم مینشیند…
یکی بر لب من و دیگری بر لب او…
چشم هایمان میخندد…
میدانیم امشب چه خبر است و این هم… شیرین ترین سیگار دنیا خواهد شد..
چشم در چشم، دست در دست و چند پک عمیق… و فضای خانه مه آلود میشود…
========================================
امان از دل ...
تازگیا دلم خیلی نفهم شده
حرف گوش نمیده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
-->