عبد عاصی امیدوار

کرب بلا 14

سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۳۹ ب.ظ

ای کاش این غزل و غمش ابتدا نداشت

جغرافیای درد  زمین کربلا نداشت


این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد

این بیتها مرا به چه رنجی که وا نداشت

 

فرمان رسیده بود کماندار را و بعد

تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت...

 

قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست

تیری که قدر یک سر سوزن خطا نداشت

 

تنها حسین بود که دیگر به پیکرش

جایی برای بوسه ی شمشیرها نداشت

 

بر سینه اش نشست و خنجر کشید و ... نه!!!

دیگر غزل تحمل این صحنه را نداشت

 

این جنگ و سرنوشت غریبش چه آشناست

قرآن دوباره جز به سر نیزه جا نداشت

 

تنها سه سال آه سه سال عمر کرده بود

اما کسی به سن کمش اعتنا نداشت

 

با چشمهای کوچک خود دید آنچه را

گرگ درنده هم به شکارش روا نداشت

 

پایان گرفت جنگ و به آخر رسید ... نه

این قصه از شروع خودش انتها نداشت

۹۲/۰۸/۲۱
عبد عاصی امیدوار

نظرات  (۳)

قرآن دوباره جز به سر نیزه جا نداشت

چقدر قشنگ بود دوست جان...

...........


هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم، یک سبد آیینه در بغل دارد

خوشا به حال خیالی که در حرم ماندست
و هرچه خاطره دارد از آن محل دارد

به یاد چایی شیرین کربلائی ها
لبم حلاوت احلی من العسل دارد

چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب شش گوشه یک غزل دارد

بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد

غلامتان به من آموخت در میانه ی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد

کرب و بلایی نوشت هایتان قبول باشد ان شاءلله.
لبریز عشق حسینی باشید ...
ایام تسلیت!
التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
-->