عبد عاصی امیدوار

.

يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۶:۳۰ ب.ظ
دلم گم کرده راهش را

و چشمانم نگاهش را

شبیه آسمانی که

شبی گم کرده ماهش را

۹۱/۰۸/۱۴
عبد عاصی امیدوار

نظرات  (۴)

ممنون که سر زدین...خوشحال شدم
سلام
به گمانم کمی تا قسمتی شبیه این باشد :
هرشب به یاد تو بذر خاطره ها را دوباره در خاک افکار می کارم
بااشک چشم آب می دهم و با غصه می پرورانم
حالا این جوانه ها درخت تنومندی شده اند
از جنس حسرت
که تنها میوهاش تنهایی است....

یاحق
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف باش...

نیکی های امروزت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش...
صبر خوب است و مخواه از عاشقی این خوب را
پیش ازین هرگز نفهمیدم غم ایوب را
خوانده ام در چهره ی مردم همین امروز هم
حرف های مفت بعد از تو به من منسوب را
با وجود طعنه هاشان ظاهرم شاد است آه
بید از داخل به نرمی می تراشد چوب را
دستمالت را نکش بر پلک هایم بیهوده است
سرمه ام لو می دهد چشمی که شد مرطوب را!
تا بدانم چندمین روز است ترکم کرده ای
می شمارم شیشه های خالی مشروب را
هر دو بعد از تخته نرد زندگی خندیده ایم
می توان از خنده هامان حدس زد مغلوب را
حرف هایت را غزل کن با سکوت از من نگیر
لااقل این عشق بازی کردن مکتوب را
*(صادق فقانی - اهل مازندران -بابل-)*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
-->