عبد عاصی امیدوار

.

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۰۵ ب.ظ

صبر خوب است و مخواه از عاشقی این خوب را

پیش ازین هرگز نفهمیدم غم ایوب را

خوانده ام در چهره ی مردم همین امروز هم

حرف های مفت بعد از تو به من منسوب را

با وجود طعنه هاشان ظاهرم شاد است آه

بید از داخل به نرمی می تراشد چوب را

دستمالت را نکش بر پلک هایم بیهوده است

سرمه ام لو می دهد چشمی که شد مرطوب را!

تا بدانم چندمین روز است ترکم کرده ای

می شمارم شیشه های خالی مشروب را

هر دو بعد از تخته نرد زندگی خندیده ایم

می توان از خنده هامان حدس زد مغلوب را

حرف هایت را غزل کن با سکوت از من نگیر

لااقل این عشق بازی کردن مکتوب را  

*(صادق فقانی - اهل مازندران -بابل-)*


پ.ن: در نظرات دوست خوبم ابراهیم واسم نوشت... ممنونم ازت رفیق

۹۱/۰۸/۱۵
عبد عاصی امیدوار

نظرات  (۶)

صبر؛
سه حرف بیشتر نبود
و حرف بسیار داشت...
گذشته که حالم را گرفته است !

آینده که حالی برای رسیدنش ندارم !

و حال هم حالم را به هم میزند

چه زندگی شیرینی!…
دستمالت را نکش بر پلک هایم بیهوده است

سرمه ام لو می دهد چشمی که شد مرطوب را!
هی روزگار..ب یاد شراب عشق جاهلانه ی جونیموووووووووووون...می شمارم شیشه های خالی مشروب را
۲۶ آبان ۹۱ ، ۱۵:۱۰ رفع عطش ثوابه
حافظ صبور باش که در راه عاشقی...
هر کس که جان نداد به جانان نمی رسد...
۲۶ آبان ۹۱ ، ۲۱:۴۲ دانشکده من
سلام شعر زیبایی بود....جالب بود برام که نوشتین شاعر اهل کجاست...مازندران سرزمین مادری..


قدر لحظه ها رو بعد از اینکه از دست رفت میدونن..موفق باشین
۱۴ آذر ۹۱ ، ۱۶:۱۰ صادق فقانی
سلام ممنون که شعر منو گذاشتی صبر ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
-->