عبد عاصی امیدوار

.

شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۴۳ ب.ظ
بگذار تا ببینمش اکنون که می رود

ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای؟

۹۱/۰۹/۱۸
عبد عاصی امیدوار

نظرات  (۴)

اول بنا نبود بسوزند عاشقان
آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد ...
۱۸ آذر ۹۱ ، ۲۰:۴۲ ساحل نشین
ای اشک
در جان ما
بی جان ِجان ِ ما
جان می شوی جان می بری از جان ما...
ﺩﺍﺭ” ﺑﺰﻥ!
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ…
ﺗﻮ ﺭﺍ “ ﺩﻭﺭ ” ﺯﺩﻩ!
ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ…
ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ارباب من ثمرش درد می کند

این آسمان قمرش درد می کند

تیری چو برق روشنی اش تارمی کند

مولای من بصرش درد می کند

از ضربت عمود ، ناله اش بلند..

از ضربت عمود سرش درد می کند

بغضش گرفت تا که آب ها ریخت

حالا عموی او همه اش درد می کند

چشمش به خیمه هاست هنوز اما او ...

حالا دگر نگهش درد می کند

وقتی رسید پیش برادر نشست و گفت

جانا برادرت کمرش درد می کند ....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
-->