عبد عاصی امیدوار

قصه

دوشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۳۳ ق.ظ

بالابلند عشوه گر نقش باز من

 

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

 

با من چه کرد دیده معشوقه باز من

میترسم از خرابی ایمان که میبرد

 

محراب ابروی تو حضور نماز من

گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق

 

غماز بود اشک و عیان کرد راز من

مست است یار و یاد حریفان نمیکند

 

ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من

یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم او

 

گردد شمامه کرمش کارساز من

نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا

 

تا کی شود قرین حقیقت مجاز من

بر خود چو شمع خنده زنان گریه میکنم

 

تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من

زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود

 

هم مستی شبانه و راز و نیاز من

حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا

 

با شاه دوست پرور دشمن گداز من

۹۱/۰۵/۰۲
عبد عاصی امیدوار

نظرات  (۲)

زن: مگه اینجا مدرسه دولتی نیست!؟
مدیر: اگه دولتی نبود که می گفتم یک میلیون تومن بریز!
زن: آقا آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن؟!
مدیر: این که شهریه نیست اسمش همیاریه!
زن: اسمش هر چی هست. تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچگونه وجهی نمیتونن دریافت کنن.
مدیر: خب برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس! اینقدر هم وقت منو نگیر…
زن: آقای مدیر من دو تا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم؟!
مدیر: خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیم خونه یا مدرسه؟! آقای مستخدم، این خانم رو به بیرون راهنمایی کن!

زن با چشمهای پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود، اتومبیل مدل بالایی ترمز کرد و زن سوار شد… روزنامه ای که روی صندلی جا مانده بود رو برداشت و بهش خیره شد: کمیته مبارزه با فقر در جلسه امروز… ستاد مبارزه با بیسوادی… تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود:با ۲۰۰۰۰۰ زن خیابانی چه می کنید؟! زن با خودکاری که از کیفش بیرون آورده بود عدد را تصحیح کرد: با ۲۰۰۰۰۱ زن خیابانی چه می کنید؟!

پی نوشت: فاحشه را خدا فاحشه نیافرید؛ آنانکه در شهر نان قسمت میکنند، او را لنگ نان گذاشته اند، تا هر زمان لنگ هم اغوشی ماندند، او را به نانی بخرند! “صادق هدایت“
========================================
ممنون
بیت سوم خیلی قشنگ بود
واقعا به دلم نشست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
-->